-
-
تعطیلات میشا موشه (۱)
0میشا موشه خیلی هیجان زده بود. تمام سال سرش شلوغ بود و برای روزهای تعطیلات لحظه شماری می کرد. آرامش آسمان آبی و دریا آرام جایی بود که او به آن فکر می کرد. وسایلش را جمع کرد و…
-
درخت جادویی (۴)
0تامی با تعجب فریاد زد: «تو می توانی حرف بزنی؟» سنجاب جواب داد: «بله که می توانم، حالا هم گوش کن! تو در خطر بزرگی هستی و اگر بخواهیم تو را از دست جادوگر بدجنس جنگل نجاب بدهیم، وقت زیادی نداریم.»
-
روباه مکّار
0… بعد از مدت کوتاهی روباه همهی هندوانهها را خورد و فقط پوست آن را باقی گذاشت …
-
شیر بسیار خسته
0شیر بسیار خسته است.
بچه هایش از او می خواهند تا با آن ها به شکار بیاید.
اما خورشید او را صدا می کند و…
-
شیر غمگین
0فیل گفت:«سلام آقاشیره! بیا با هم بازی کنیم. ببینیم کی میتونه سنگ ها رو بیشتر پرتاب کنه!»
کاپولو … کاپلو … فیل رفت. -
شیر گم شده (۵)
0هوا داشت کم کم تاریک می شد «لنی» آرزو کرد ای کاش در خانه، کنار مادر و خواهر و برادرهایش بود. با نارحتی اشکی روی گونه پشمالویش چکید و گفت: «نمی دانم اصلاً تا به حال متوجه شده اند که من نیستم یا نه؟»
-
عنکبوت کوچولو و مادرش
0عنکبوت کوچولو به مادرش گفت:
«تار تنیدن، کار سختی است من یک لانه ی دیگر برای خودم درست می کنم.» …
-
قصر باشکوه پنگوئنها
0مامان پنگوئن با غصه و ناراحتی گفت:
«اینجا همه چیز آشفته و در هم بر هم شده!» ناگهان یک فکر خوب به ذهنش رسید؛ یک فکر درست و حسابی … -
کلاغه آی کلاغه
0کلاغه آی کلاغه/ کلاغه توی باغه/ می گیره از مامان جون/ کشک و پنیر و صابون
-
مدرسه خرگوش ها
0ما چند تا بچه خرگوشیم
خیلی زرنگ و باهوشیم
وقتی که از خواب پا می شیم
به همدیگه سلام می دیم …