-
قصه های ریزه ریزه یه آسمون آبی
0آسمان لباس آبی اش را پوشید بعد به دوربین گفت: «ببین چه قدر خوشگل شده ام. زود از من عکس بگیر.»
دوربین گفت: «آسمون با لباس آبی، بی ابر که نمی شود.»
آسمان باد را صدا زو و…
آسمان لباس آبی اش را پوشید بعد به دوربین گفت: «ببین چه قدر خوشگل شده ام. زود از من عکس بگیر.»
دوربین گفت: «آسمون با لباس آبی، بی ابر که نمی شود.»
آسمان باد را صدا زو و…