-
یک روز بزرگ برای راستی (۹)
0راستی قبلا یک اسب خوب و قوی بود. او با خوشحالی گاری صاحبش را می کشید تا به شهر برود و سبزیجاتش را بفروشد. حالا راستی برای کار کردن در مزرعه زیادی پیر شده بود، اما مرد کشاورز دلش نمی خواست که او را بفروشد، چون خیلی دوست داشتنی بود…