-
اسمورف ها
0کتابی آموزشی و رنگ آموزی شامل فعالیت های آموزش اعداد، بازی های فکری، ماز، پازل و…
-
اولین جشنواره بین المللی نقاشی کودکان و نوجوانان
0سلام دوستان خوبم؛ با تشکر از شما برای همراهی ما در این زیبا و کار فرهنگی و برای شرکت در اولین جشنواره نقاشی برای کودکان و نوجوانان با آثار هنری خوب شما. اعمال شما اوج را نشان می دهد
از احساسات و توانایی های درونی شما “تولد خورشید” که مصادف است با نیمه شعبان، ولادت حضرت مهدی، دوازدهمین و آخرین امام، همه شما مبارک باشد همه ما می دانیم که آینده جهان بسیار زیبا است و موفقیت شما در آینده قطعی است و اگر به تلاش ادامه دهید، پله های موفقیت را به خوبی طی خواهید کرد. پس بیایید با هم تصمیم بگیریم که به تلاش خود برای فراگیری علم و هنر ادامه دهیم و همیشه در میان باشیم بهترین در دنیا. دوستان شما در گروه تولد سان سعی کردند از کار ارزشمند شما قدردانی کنند و دیدند بهترین قدردانی را با چاپ این نقاشی های زیبا در کتاب و ساخت آن می کنیم آخرین در تاریخ جهان مطمئناً با دیدن موفقیت خود احساس غرور خواهید کرد تصویر طراحی شده در این کتاب امیدوارم چهره پردازی شما همیشه خنده و شادی و قلب شما صداقت و عشق را به تصویر می کشد. به امید دیدن دوباره آثار شما در جشنواره های دیگر ما در پایان از تمامی عزیزانی که ما را در این حرکت ارزشمند به ویژه حمایت کردند
دکتر نیما رضایی موسس شبکه جهانی USERN و مسئول سلام و گروه هنر (قلب) جناب آقای طلایی به عنوان داور جشنواره جناب آقای پوراکبری محترم طراح گرافیک آقای هاشمی به عنوان مدیر هنری و نجاتی مسئول فنی سرکار خانم صادقی دبیر محترم جشنواره و همچنین مدیران مدارس و از مراکز فرهنگی داخل و خارج از کشور تشکر می شود. امیدوارم که باشند در تمام مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
-
تعطیلات میشا موشه (۱)
0میشا موشه خیلی هیجان زده بود. تمام سال سرش شلوغ بود و برای روزهای تعطیلات لحظه شماری می کرد. آرامش آسمان آبی و دریا آرام جایی بود که او به آن فکر می کرد. وسایلش را جمع کرد و…
-
درخت جادویی (۴)
0تامی با تعجب فریاد زد: «تو می توانی حرف بزنی؟» سنجاب جواب داد: «بله که می توانم، حالا هم گوش کن! تو در خطر بزرگی هستی و اگر بخواهیم تو را از دست جادوگر بدجنس جنگل نجاب بدهیم، وقت زیادی نداریم.»
-
-
شیر گم شده (۵)
0هوا داشت کم کم تاریک می شد «لنی» آرزو کرد ای کاش در خانه، کنار مادر و خواهر و برادرهایش بود. با نارحتی اشکی روی گونه پشمالویش چکید و گفت: «نمی دانم اصلاً تا به حال متوجه شده اند که من نیستم یا نه؟»
-
فرددی به دکتر می رود (۱)
0هر روز، یک کشف و تجربه ی جدید برای فرددی و دوستش خرس کوچولو اتفاق می افتد. همراه شان باشید تا مثل آن ها کشف های جدید را یاد بگیرید و لذت ببرید…
فرددی و خرس کوچولویش سرما خورده اند، مامان آن ها را به دکتر می برد،
دکتر می داند که آن ها چطور دوباره خوب می شوند…
-
فرددی به دندان پزشکی می رود (۲)
0هر روز، یک کشف و تجربه ی جدید برای فرددی و دوستش خرس کوچولو اتفاق می افتد. همراه شان باشید تا مثل آن ها کشف های جدید را یاد بگیرید و لذت ببرید. داستان های ساده و شیرین این کتاب ها باعث شده تا بچه ها از اولین تجربه های فرددی لذت ببرند!
خرس ها هیچ وقت به دندان پزشکی نمی روند؛ اما خرس کوچولو فرددی را تنها نمی گذارد و با هم به دندان پزشکی می روند.
دندان پزشک آن ها را معاینه و راهنمایی شان می کند تا چگونه باید از دندان ها مراقبت کرد.
-
فرددی خودش لباس می پوشد (۳)
0هر روز، یک کشف و تجربه ی جدید برای فرددی و دوستش خرس کوچولو اتفاق می افتد. همراه شان باشید تا مثل آن ها کشف های جدید را یاد بگیرید و لذت ببرید. داستان های ساده و شیرین این کتاب ها باعث شده تا بچه ها از اولین تجربه های فرددی لذت ببرند!
فرددی و خرس کوچولو آن قدر بزرگ شده اند که خودشان لباس بپوشند.
آن ها تلاش می کنند و موفق هم می شوند…
-
فرددی شنا یاد می گیرد (۴)
0هر روز، یک کشف و تجربه ی جدید برای فرددی و دوستش خرس کوچولو اتفاق می افتد. همراه شان باشید تا مثل آن ها کشف های جدید را یاد بگیرید و لذت ببرید. داستان های ساده و شیرین این کتاب ها باعث شده تا بچه ها از اولین تجربه های فرددی لذت ببرند!
فرددی دلش می خواهد مثل ماهی کوچولو شنا کند.
مامان، او و خرس کوچولو را به استخر می برد.
خرسی، فرددی را تشویق می کند تا با تلاش فراوان شنا یاد بگیرد و موفق شود…
-
قصه های ریزه ریز یه برکه و یه ماهی
0شامل پنج داستان در رابطه با فیل، گاو، مار ماهی، مارمولک و مورچه
داستان فیل: فیل تشته بود. رفت لب چشمه، اما همین که خواست آب بخورد، خرطومش لای شن و ماسه گیر کرد. هر کاری کرد…
-
قصه های ریزه ریزه یه عالمه خوراکی
0پنج داستان در رابطه با: سیب زرد، برنج، گردو، لواشک و درخت خسیس
داستان سیب زرد: میوه ها سر صورتشان را شستند و خشک کردند. قل خوردند، رفتند تو ظرف میوه نشستند و منتظر مهمان ها شدند. بعد داد زدند: «سیب زرده، قل بخور بیا الان مهمان ها می آیند.» …