جورج و هارولد دوباره شیطنت می کنند و باز هم به دردسر می افتند. آن ها همایش سالانه ی اختراعات را خراب می کنند و سپس به طور ناخواسته توالت های سخنگویی می سازند که بسیار وحشی و بدجنسند و می خواهند کل دنیا را تصرف کنند… چه کسی می تواند جلوی این فاجعه را بگیرد و با توالت ها بجنگد؟!
یکی از آن ها ناگهان نرگس قرمز را در وسط مزرعه دید و فریاد زد: «به آن گل عجیب نگاه کنید.» همه با دقت به وسط مزرعه نگاه کردند. یک نفر دیگر گفت: «راست می گویی، این یک نرگس قرمز است.» خیلی زود همه آن جا جمع شدند، نرگس قرمز را به هم نشان می دادند و به او می خندیدند.
در سبز به اندازه ای بود که فقط لوسی می توانست وارد آن شود. این راز لوسی بود، چون فقط او از این در سبز خبر داشت، و چیزی که پشت این در وجود داشت بزرگ ترین راز لوسی بود.
جورج و هارولد دو پسر بچه ی بازیگوشی هستند که مدیر مدرسه شان دنبال بهانه ای است تا آن ها را تنبیه کند. در ضمن آن ها ابر قرمانی خلق کرده اند به اسم کاپیتان زیر شلواری. که از همه ی ابر قهرمان های تاریخ بهتر و با حال تر است. رازی که هرگز نباید برملا شود.